سوزن اقتباسی ازفعالیت های جهادی دهه ۶۰ است


سه شنبه 15 آذر 1401 ساعت 11:47

فیلم کوتاه سوزن ساخته‌ی یوسف جعفری در سال 97 و محصول گروه هنری کات در باشگاه فیلم سوره است که با گذشت چند سال از ساخت این اثر همچنان به جشنواره های خارجی راه پیدا می کند که اخیرا هم جایزه بهترین فیلم کوتاه جشنواره پیلوشن اتریش را از آن خود کرد.
یوسف جعفری کارگردان، پارمیدا نیازی بازیگر و ثمره برازنده طراح چهره این فیلم کوتاه با خبرنگار خبرگزاری مهر به گفت و گو نشستند.

آنچه در ادامه می‌خوانید مشروح گفتگوی خبرگزاری مهر با عوامل «سوزن» است.

* قبل از شروع بحث درباره فیلم، بد نیست درباره این موضوع کمی توضیح دهید که فکر نمی‌کنید خشونت رفتاری علیه بازیگران کودک فیلم که در قالب تعدد صحنه‌های ضرب و شتم آن‌ها در فیلم به چشم می‌آید کمی بیش از اندازه است؟ در جاهایی از فیلم این سیلی زدن‌ها به یک کودک، آزاردهنده می‌شود.

یوسف جعفری: این صحنه‌ها را به این منظور در فیلم گذاشته‌ایم که بتوانیم یک فضاسازی واقعی از شرایط بچه‌ها در دهه ۶۰ در فیلم داشته باشیم. این ملاحظه را حتی در انتخاب بازیگران اصلی فیلم هم داشتیم. مثلاً می‌دانستیم یک نوجوان تهرانی نمی‌تواند نقش کاراکتر «صمد» را در فیلم بازی کند و شباهتی به نوجوانان دهه شصتی ندارد، به همین دلیل سراغ کوره‌های آجرپزی رفتیم و از میان آن‌ها دست به انتخاب زدیم. وقتی به این کوره‌های آجرپزی در حاشیه شهرها می‌رویم گویی زمان در این مکان‌ها متوقف شده و می‌توان به ۳۰ سال پیش سفر کرد. این جزئیات مانند سیلی خوردن از بزرگ‌ترها متأسفانه همین امروز هم برای این بچه‌ها یک امر عادی و مرسوم است!

* ولی برای مخاطب فیلم الزاماً یک امر عادی نیست.

جعفری: نگاه ما بیشتر رسیدن به مختصات زمانی روایت بود وگرنه طبیعتاً خودمان هم این شرایط را نمی‌پسندیدیم. تنها سعی کردیم لااقل سراغ بچه‌هایی برویم که این ماجرا تا حدودی برای‌شان پذیرفته شده باشد. آنچه شما در فیلم از شیطنت و بازیگوشی این بچه‌ها در فیلم شاهد هستید، در پشت‌صحنه ده برابرش را ما شاهد بودیم (خنده جمع)!

ثمره برازنده: (با خنده) خدا خواست که جان سالم از دست‌شان به در بردیم!

جعفری: اساساً آنچه در فیلم شاهد هستید، یک درصد از اصل آن چیزی است که در میان این بچه‌ها وجود داشت و در جریان بود.

برازنده: ماشین پشت‌صحنه ما به‌واسطه سنگ‌پرانی این بچه‌ها قُر شده بود! اوضاع آنقدر عجیب و غریب بود که روز آخر با همسرم تماس گرفتم که فقط بیا و ما را از اینجا نجات بده! حتی همان موقع به آقای جعفری گفتم چرا اینجا را برای فیلمبرداری انتخاب کرده‌اید!؟ واقعاً کار در آنجا برای همه ما ریسک بود.

جعفری: شاید مطابق آنچه ما در زندگی شهری تجربه می‌کنیم، این رفتارها و واکنش‌ها کمی برای‌مان غریب باشد اما واقعیت این است که حتی همین امروز هم بخشی از این موارد در میان اهالی روستاها وجود دارد. فارغ از این نکته، ما به‌دنبال بازسازی فضای دهه ۶۰ در این فیلم بودیم.

* کمی درباره شکل‌گیری ایده فیلم بگویید و اینکه چقدر حضور یک بچه قلدر و حس رهبری‌اش نسبت به دیگر بچه‌های ضعیف‌تر برای‌تان موضوعیت داشت؟

جعفری: اگر بخواهم از ایده اصلی بگویم باید کمی به عقب‌تر بروم و چیزی که به آن اشاره می‌کنید، صرفاً یکی از جزئیاتی است که در مسیر پرداخت داستان به آن رسیدیم. ایده این فیلم از خاطره خانمی متولد شد که در دهه ۶۰ در قالب فعالیت‌های جهادی به روستاها می‌رفتند و در خاطرات ایشان بود که خواندم گاهی به روستاهایی می‌رفتند برای تزریق واکسن و در آن روستاها ناگهان بچه‌ها غیب می‌شدند!

* یعنی به نوعی فیلم «سوزن» یک اقتباس است؟

جعفری: بله. این خانم در خاطراتش به این ماجرا اشاره کرده و ترفندهایی را هم برای جمع‌آوری بچه‌ها روایت کرده بود که متفاوت از چیزی است که در فیلم شاهد هستید. این ایده وجود داشت در ذهن ما و بعد به این مسئله پرداختیم که حالا این ماجرا چگونه می‌تواند جمع شود. اینگونه بود که داستان ما کامل شد و در مراحل بعد سراغ دیگر جزئیات رفتیم. واقعیت این است که خصوصیات و ویژگی‌های این داستان اساساً از جنس سینمای کوتاه نبود.

فیلم‌های کوتاه غالباً موقعیت‌محور هستند و از این منظر می‌توان فیلم «سوزن» را یک فیلم بلند کوتاه‌شده توصیف کرد. حتی از سوی برخی از عوامل این پیشنهاد مطرح هم شد که می‌توان این کار را در قالب بلند هم ساخت، اما سیاست مجموعه‌ای که تولید این کار را برعهده داشت، ساخت یک فیلم کوتاه بود. بخشی از روایت فیلم برآمده از تجربه‌های شخصی من از زندگی روستایی است و بخش‌های دیگر زاییده ذهن فیلم‌نامه‌نویس بود. حتی در جزئیاتی مانند بازی‌های بچه‌ها در روستا هم سعی کردم از مشاهدات شخصی خودم بهره بگیرم.

* فضای فیلم و ماجرای واکسیناسیون، برای مخاطب امروز خیلی یادآور شرایط کرونایی کشور و حتی مقاومت برخی افراد و گروه‌ها در برای جریان واکسن بود. جالب اینکه در روایت فیلم شما از دهه ۶۰ شاهد چنین مقاومتی از سوی بزرگ‌ترها نیستیم.

جعفری: این کار را قبل از فراگیری کرونا ساختیم. نکته جالب برای ما این بود که وقتی ایده این فیلم را مطرح می‌کردیم، عده‌ای می‌گفتند، قبل از انقلاب هم گروه‌های پزشکی جهادی بودند که به روستاها و مناطق محروم می‌رفتند، اما زمانی که به روستایی می‌رفتند، در یک مسجد مستقر می‌شدند و تنها پاسخگوی افرادی بودند که به آن‌ها مراجعه می‌کردند. اگر افراد فرار می‌کردند و پیگیر سلامت خود نبودند، آن‌ها دیگر پیگیر نمی‌شدند اما گروه‌های جهادی بعد از انقلاب، مطابق خاطرات همین خانم، دنبال بیمارها می‌رفتند چرا که می‌دانستند نجات آن‌ها و سلامتشان در گرو همین واکسیناسیون است. ایده‌های متنوعی هم برای این کار داشتند. البته آن‌ها هم تعریف می‌کنند که گاهی بزرگ‌ترها در زمینه پنهان شدن بچه‌ها از دست نیروهای جهادی، با آن‌ها همکاری می‌کردند!

* یکی از نکات مهم درباره «سوزن» این است که به‌خودی خود داستان یک خطی جذابی دارد، با محوریت روستایی که بچه‌هایش از ترس واکسن، مخفی شده‌اند. اما شما در روایت خود نشانه‌گذاری‌هایی کرده‌اید که گویی به دنبال ضمیمه کردن مفاهیمی خاص به این روایت بودید. همینگوی در جایی درباره «پیرمرد و دریا» می‌گوید من تنها یک داستان ساده را روایت کردم و دیگران بودند که برداشت‌های خود را از این داستان ساده داشتند. شما اما به این داستان ساده بسنده نکردید و اصرار داشتید نشانه‌هایی مانند روایت موازی جنگ یا حتی نمایش بخش‌هایی از صحنه‌های جنگ برای کودکان را به خط اصلی، الصاق کنید. فکر نمی‌کنید این مسئله کمی از جهان‌شمولی فیلم کاسته است؟ صراحتاً بگویید آیا حضور نهادی مانند باشگاه فیلم سوره به‌عنوان سرمایه‌گذار، در این نشانه‌گذاری‌ها دخیل بوده است؟

جعفری: نه واقعاً اینگونه نیست. بعد از ساخت فیلم «سوزن»، من چهار سال می‌شود که فیلمی نساخته‌ام. چرا؟ دلیلش را می‌گویم. فیلم کوتاه، عرصه‌ای است که هیچ تضمینی برای چرخه اقتصادی‌اش نیست. برخی هم که به‌عنوان سرمایه‌گذار وارد این عرصه می‌شوند، شناخت و ارتباطی با این حوزه ندارند. با این همه شما به‌عنوان یک فیلمساز، مجبورید که در این بستر فعالیت کنید. البته می‌توانید کار نکنید و به کل سراغ حرفه دیگری بروید، اما اگر بخواهید فیلم بسازید باید در همین بستر کار کنید.

ماجرای حمایت از این فیلم هم به زمانی برمی‌گردد که رهبر انقلاب در یک سخنرانی اشاره کردند که دهه ۶۰ دهه مظلومی است و باید به آن پرداخته شود. معمولاً بعد از این قبیل اظهارات رهبری، مجموعه‌های فرهنگی دست به قلم می‌شوند تا بودجه‌های خود را تقسیم کنند! ما در چنین فضایی ایده داستانی خود را که متأثر از دهه ۶۰ و جنگ بود را مطرح کردیم. البته تمام تلاش‌مان را کردیم که از زاویه نگاه کاملاً متفاوت به ماجرای جنگ بپردازیم. حتی اگر خودم می‌خواستم این داستان را روایت کنم، آن را متأثر از جنگ می‌ساختم.

فراموش نکنیم که جنگ هم یک موضوع جهان‌شمول است و حتی پلان‌هایی که از جنگ انتخاب کردیم تا در سکانس پایانی روی پرده برود، تلاش کردیم شبیه به فضای جنگ جهانی باشد و خیلی محدود به دفاع مقدس نباشد. این نکته را هم مدنظر داشته باشید که ما ملزم بودیم تایم فیلم را زیر ۲۰ دقیقه نگه داریم در حالی که ساختار و قالب این داستان، اساساً از جنس سینمای بلند بود. در روایت بلند، همه خرده‌پیرنگ‌ها کارکردهای خود را پیدا می‌کند. اینجا اما چون زمانمان محدود بود، شاید در طرح برخی موضوعات دچار لکنت شده باشیم و این احساس به وجود آمده باشد که این موارد به فضای کلی فیلم نمی‌خورد.

*درباره شرایط ساخت هم توضیح می‌دهید.

برازنده: واقعاً شرایط دشواری بود!

پارمیدا نیازی: من سال اول دبیرستان بودم و از آنجایی که مدرسه‌مان سخت‌گیری ویژه‌ای داشت، حتی تابستان‌ها هم کلاس می‌رفتیم. برایم عجیب بود که مادرم گفت، این تابستان باید کامل سر کار برویم. وقتی به دفتر پروژه رفتیم و داستان فیلم را خواندم، فضای آن برایم غریب بود. من متولد سال ۸۰ هستم و این داستان مربوط به دهه ۶۰ و سال‌های جنگ است. من در آن فضا هیچ‌گاه قرار نداشته‌ام. مادرم برایم تعریف می‌کرد که زمانی که به مدرسه می‌رفتند، صدای آژیر می‌آمد و همه پناه می‌گرفتند. این فضاها و خاطرات برایم بسیار غریب بود.

همیشه این برایم سوال بود که چگونه آدم‌ها می‌توانند در کنار جنگ، یک زندگی عادی را ادامه دهند. چه برسد به اینکه در چنین فضایی بخواهی به‌عنوان یک فرد جهادگر، سراغ روستاها بروی و به فکر دیگران هم باشی. در شرایط جنگ، مسلماً آدم‌ها قبل از هر چیز به خودشان و خانواده خود فکر می‌کنند. اینکه در این فضا بخواهی ایثارگر باشی و سراغ کمک به دیگران بروی، دل بزرگی می‌خواهد. با توجه به سن و سال کمم، خیلی تلاش کردم خودم را جای فاطمه در این داستان بگذارم. می‌خواستم نگرانی‌اش برای این بچه‌های کوچک را تجربه کنم. حضور در آن روستا هم برای همه ما تجربه عجیبی بود. وقتی به آنجا رسیدیم، همه اهالی کنار دیوار صف کشیده بودند و ما را تماشا می‌کردند! هر چه هم می‌گفتیم به خانه‌های‌تان بروید تا ما بتوانیم سکانس‌ها را ضبط کنیم، زیر بار نمی‌رفتند!

*از بچه‌هایی که در فیلم می‌بینیم، هیچ‌کدام از بومی‌های همان روستا نبودند؟

جعفری: ما ۴ بچه به‌عنوان بازیگر در فیلم داشتیم و باقی بچه‌ها از اهالی همان روستا و یکی از روستاهای اطراف بودند. در یک فرآیند استعدادیابی این بچه‌ها را انتخاب کردیم.

برازنده: اما با دلهره آن‌ها را به این روستا می‌بردیم چون غریبه محسوب می‌شدند و بچه‌های روستا واکنش خوبی نسبت به آن‌ها نداشتند! حتی یک بار مجبور شدیم برای نصف روز کار را تعطیل کنیم. بالاخره این بچه‌ها دست ما امانت بودند! (خنده جمع)

جعفری: معمولاً از آنجایی که رفت و آمد در روستاها بسیار محدود است، معمولاً این حساسیت‌ها نسبت به غریبه‌ها وجود دارد و حضور جمع ما در این روستا، برای اهالی آن‌جا گویی حکم «تهاجم فرهنگی» را داشت! (خنده جمع) ما تعدد صحنه‌ها و لوکیشن‌های بسیاری داشتیم و برای همین کارمان بسیار فشرده بود.

* اشاره‌ای داشتید که چهار سال است دیگر فیلم نساخته‌اید. چرا؟

جعفری: به‌دلیل فضایی که در چرخه مدیریت فرهنگی وجود دارد. شما برای یک طرح وقت و انرژی می‌گذارید تا آن را به سرانجام برسانید اما ناگهان سلیقه مدیریت یک مجموعه تغییر می‌کند و همه چیز متوقف می‌شود. کار به جایی می‌رسد که آقایان دیگر حتی جواب تلفن ما را هم نمی‌دهند و حتی نمی‌گویند چرا کار را تعطیل کرده‌اند! شاید ۱۰ بار این اتفاق طی همین چهار سال برای من افتاده باشد. به دلیل همین مدیریت‌های سلیقه‌ای، کار کردن، کمی دشوار شده است. فلان مدیر که طرح من را رد می‌کند، حتی به اندازه ۱۰ دقیقه هم نمی‌تواند برای من توضیح دهد که چرا کارم رد شده است. حتی تلاش نمی‌کند شاید بتوانیم به تعاملی برسیم و در مسیری که به نظر او نزدیک‌تر است، کار را پیش ببریم.

* خانم نیازی شما از تجربه حضورتان به‌عنوان بازیگر در یک فیلم کوتاه بگویید.

نیازی: من از بچگی تجربه بازی در تئاتر داشتم و حتی خاطرم هست در نمایشی نقش حضرت رقیه (ص) را ایفا می‌کردم که برای آن حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشتم، مادرم دیالوگ‌ها را برایم می‌خواند تا حفظ کنم.

* انگار مادرتان هم علاقه‌مند به بازیگری شما بوده است.

نیازی: اساساً وقتی در چنین خانواده‌ای بزرگ می‌شوی، ناخودآگاه در همین مسیر قرار می‌گیری.

برازنده: من خودم طراح چهره‌پردازی هستم و همسرم هم در کار صدابرداری است و به همین دلیل پارمیدا هم از کودکی در این فضا قرار داشته است. اما اینگونه نبود که به دلیل علاقه من وارد این حرفه شده باشد.

نیازی: در سن ۱۳ سالگی بود که برای بازیگری به کلاس‌های استاد میکائیل شهرستانی رفتم. «سوزن» اولین تجربه بازیگری من در یک فیلم کوتاه است. واقعیت هم این است که هیچ‌گاه نگاه مادی به بازیگری نداشته‌ام و ایفای این نقش را هم به این دلیل پذیرفتم که آن را بسیار دوست داشتم. ایفای این نقش برایم چالش‌برانگیز بود.

* در سینمای بلند پیشنهادی نداشتید؟

نیازی: در فیلم «دیپورت» تجربه بازی داشتم.

برازنده: اتفاقاً فیلم «دیپورت» که درباره افغان‌ها بود، از جشنواره فیلم «عمار» جایزه هم گرفت. در آن فیلم هم پارمیدا دو سکانس بازی داشت.

* به‌عنوان سوال پایانی می‌خواهم بدانم فکر می‌کنید حرف «سوزن» برای جامعه امروز ایران چیست؟ با توجه به اینکه احساس می‌کنم فیلمساز دغدغه‌مندی هم هستید، چه نسبتی میان این فیلم خود با شرایط ملتهب و ناآرام این روزهای جامعه‌مان برقرار می‌کنید و فکر می‌کنید این فیلم چه راهکاری می‌تواند پیش روی ما بگذارد؟

جعفری: اتفاقاً این نکته بسیار خوبی است. من در صحبت‌هایم اشاره داشتم که مشکل امروز ما، مشکل مدیریت فرهنگی است و اصلی‌ترین مشکل این مدیریت هم این است که از خودش تحرکی ندارد. گویی دغدغه‌ای ندارد و منتظر است مثلاً رهبر انقلاب مسئله‌ای را مطرح کنند تا او هم تکانی به خودش بدهد! زمانی که خاطرات این خانم را خواندم، آنقدر زنده بود که احساس کردم با بخشی از خاطرات انقلاب اسلامی آشنا شده‌ام که مایی که بعد از انقلاب به دنیا آمده‌ایم، شاید آن را باورمان هم نشود.

ما همیشه از انقلاب تصویر ۲۲ بهمن را دیده‌ایم و عده‌ای که در خیابان «مرگ بر شاه» می‌گفتند، در صورتی که وقتی تاریخ شفاهی و خاطرات آن دوران را می‌خوانیم متوجه می‌شویم همه‌اش این‌ها نبوده و چه اتفاقی در دل و قلب آدم‌ها رقم خورده بود که به انقلاب منجر شد. متوجه انرژی‌ای می‌شویم که این آدم‌ها برای کمک به یکدیگر داشتند. در همین داستان فیلم ما شاهد یک دختر ۱۷ ساله هستیم که از شهر به یک روستا می‌رود تا بتواند به کودکان کمک کند. این یک قطره از داستان‌های انقلاب ماست.

این‌ها آدم‌هایی هستند که به این ایثارگری باور داشتند و پای آن هم ایستادند. در همین فیلم هم می‌بینیم که از جایی به بعد حتی مسئله شخصی برای این دختر پیش می‌آید و درست همینجاست که «ماندن» مهم می‌شود. اینجاست که یک نفر «دیگری» را بر «خود» ش ارجحیت می‌دهد. نکته مهمی که از این خاطره دریافت کردم و سعی کردم در فیلمم آن را به تصویر درآورم همین بود. آن جنس از دغدغه‌مندی و فداکاری که آن سال‌ها در اغلب جوانان ما در دهه ۶۰ بود، بسیار ارزشمند است. هیچ وقت مردم در آن سال‌ها نمی‌گفتند که این کار را دیگری انجام می‌دهد و چرا من باید انجام دهم. هرکس می‌گفت که من به اندازه خودم کار می‌کنم و وقتی هم پای کار می‌آمد، تا انتها پای کار می‌ماند.

این همان مسئله‌ای است که برای خود من الگو شد تا از فیلمسازی خسته نشوم و به‌رغم تمام مشکلاتی که به برخی از آن‌ها اشاره کردم، فیلمسازی را همچنان ادامه دهم. هرچقدر در کارت بخواهی به این ذات «انقلاب» نزدیک‌تر شوی و آن را روایت کنی، کارت سخت‌تر می‌شود. مدیران سلیقه‌گرا سر راهت سد می‌شوند و نمی‌گذارند که این مسائل را روایت کنی. برای آن‌ها فقط همین مهم است که فیلمی بدون دردسر درباره این موضوعات ساخته شود. «حرف جدید» را خطرناک می‌دانند و می‌ترسند که صندلی‌شان را از دست بدهند.